گره ای باز نشدنی *:)
13 روز ِ دیگر دیر است ...
من میخواهم همین لحظه اول سال سبزه ها را گره بزنم ...
گره میزنم سبزه ها را، شاید باز روزی بیاید که نگاهمان به مهر گره بخورد ،
روزی بیاید که دستانت بر گیسوانم گره بخورد ...
روزی که جاده مقصدهایمان را گره بزند ، بند کفشهای من و تو را بهم گره بزند ...
سبزهها را گره میزنم ؛ شاید ، شاید روزگار ، تقدیرمان را بهم گره بزند ...
+ پــآورقی نوشت : خو چپ چپ نگآه نکنین دیگه ،
من فقد به خاطر ِ گره خوردن ِ دستامون به هم ، دارم سبزه گره میزنم بعلـــه *:)
ولی اصن یه جوری گره زدم که خدا حَض میکنه ، بس که باز نشدنی بود *:)